کد مطلب:120984 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:396

اعتراض نابجا
برخی دیگر می پرسند:مگر نه آنستكه رهبر باید در كارها، از خواسته ی جامعه پیروی كند، پس چرا امام به میل شیعیان كه جنگ با معاویه را می خواستند، وقعی ننهاد؟

در پاسخ باید گفت:چون ادامه ی جنگ به مصلحت اسلام و مسلمانان تمام نمی شد شایسته نبود كه امام به خواسته ی آنان ترتیب اثر دهد.

و اما اصلا راهبری امام براساس اعتقاد شیعه، یك راهبری خدایی و از گونه ی راهبری پیامبرانست، چرا كه امام مرتبط با مبدا جهان و خداوند بزرگ است و مصالح جامعه را بر این اساس تشخیص می دهد و هر گونه او تشخیص بدهد،



[ صفحه 22]



خلاف نخواهد بود.

چه بسیار كه پیامبر یا امام، كاری انجام دادند و مردم همان هنگام به مصلحت آن آشنا نبودند، اما با گذشت ایام، لزوم آنرا دریافتند.

چنانكه مثلا، پیامبر (ص) همراه مسلمانان به قصد زیارت خانه ی خدا از مدینه بیرون آمدند، و چون به «حدیبیه» رسیدند، قریش مانع ورود ایشان به مكه شدند چرا كه ورود پیامبر و همراهان را بی اجازه و آگاهی پیشین، یكنوع سرشكستگی برای خویش می پنداشتند.

رفت و آمدها و مذاكراتی بسیار صورت گرفت و سرانجام بنابر آن شد كه بدینصورت تا سه سال با هم صلح كنند:

1- قریش، در سال بعد، سه روز خانه ی خدا را در اختیار مسلمانان بگذارد. تا مسلمانان آزادانه، در آنجا اعمال مذهبی خود را به جای آورند.

2- تا سه سال قریش و مسلمانان با هم كاری نداشته باشند و رفت و آمد در مكه برای مسلمانان آزاد باشد [1] .

3- مسلمانان مكه بتوانند براساس دین خود، آشكارا عمل كنند.

4- تمام مفاد بالا به شرطی عمل شود كه اگر كسی از مكه گریخت و به مدینه پناه برد، مسلمانان او را به مكه بازگردانند اما اگر از مدینه كسی به مكه پناه آورد، قریش لازم نباشد



[ صفحه 23]



چنان كند [2] .

پیامبر عزیز اسلام (ص) با مفاد این صلح نامه موافقت فرمود اما مسلمانان از بند اخیر این قرارداد بسیار ناراحت بودند و زیر بار صلح نمی رفتند [3] ، از همه بیشتر، عمر مخالفت می ورزید.

پیامبر فرمود:انا عبد الله و رسوله، لن اخالف امره و لن یضیعنی.

یعنی، من بنده و پیامبر خداوندم، هرگز از فرمان او سرنپیچم و می دانم كه باعث ضرر من نخواهد شد [4] .

و همینطور هم شد و اندكی بعد، مصالح این صلح بر همگان آشكار گشت چرا كه بر اثر خاموش شدن آتش جنگ و رفت و آمد مسلمانان، مشركان به حقیقت اسلام آگاهی یافتند و اسلام در دلشان نشست و بسیار از آنان مسلمان شدند چندانكه هنوز از مدت صلح چیزی بمانده بود كه چیزی نمانده بود اسلام آیین و دین عمومی اهل مكه گردد [5] .

زهری می گوید:در همین دو سال صلح، تعداد مسلمانان به اندازه ی تمام سالهای تا پیش از آن، اضافه گشت.

ابن هشام می نویسد:زهری راست می گوید چرا كه مسلمانان، هنگامی كه با پیامبر به حدیبیه آمده بودند، 1400



[ صفحه 24]



نفر، اما دو سال بعد در فتح مكه، همراهان او به ده هزار نفر رسیده بودند [6] .

پس جا دارد كه زهری بگوید:لم یكن فتح اعظم من صلح الحدیبیة هیچ پیروزی «جنگی»، عظیم تر از صلح حدیبیه نبود [7] .

و نیز امام صادق (ع) بفرمایند: ما كانت قضیة اعظم بركة منها هیچ حادثه یی پربارتر از این، رخ نداد [8] .

بنابراین، آنكس كه به امامت امامان پاك، ایمان دارد، نباید به صلح امام حسن- كه درود خدا بر او- ایراد بگیرد، به همانگونه كه به صلح پیامبر عزیز اسلام (ص) با قریش، ایراد نمی گیرد.

به همین جهت، وقتی برخی از شیعیان به خود امام ایراد می گرفتند- چنانكه برخی مسلمانان به خود پیامبر (ص) - می فرمود:در كار امام دخالت نورزند و نسبت به امام خویش، پیروی داشته باشند چرا كه او به فرمان خدا و بنابر مصالح واقعی، كارها را انجام می دهد، اگر چه دیگران رمز آنرا نفهمند.

ابوسعید عقیصا می گوید:به حضرت امام حسن (ع) گفتم:

چرا با معاویه صلح كردی و حال آنكه حق با تو و معاویه



[ صفحه 25]



گمراه و ستمگر است؟

فرمود:آیا من پس از پدرم، حجت خدا و امام نیستم؟

گفتم آری.

فرمود:مگر رسول خدا در حق من و برادرم نفرمود:الحسن و الحسین امامان، قاما او قعدا؟ حسن و حسین امامند چه قیام كنند و چه نكنند؟

گفتم:آری.

فرمود:پس من امام هستم، چه قیام كنم و چه نكنم.

آنگاه برای او، علت آنكه قیام نفرمود، توضیح داد كه:

به همان سبب با معاویه صلح كردم كه پیامبر خدا با بنی ضمره و بنی اشجع و با اهل مكه در حدیبیه صلح كرد، با این تفاوت كه آنان كافر بودند و معاویه و یاران او در حكم كافرند.

ای ابوسعید!، اگر من از جانب خداوند امامم، دیگر معنا ندارد كه رای مرا سبك بشماری، گر چه مصلحت آن بر تو پوشیده باشد.

مثل من و تو، چون خضر و موسی است.

خضر كارهایی می كرد كه موسی مصلحت آنرا نمی دانست و در خشم می شد اما چون خضر او را آگاه می ساخت، آرام می گرفت، منهم خشم شما را برانگیخته ام به این جهت كه به مصالح كار من آشنا نیستید، اما همینقدر بدان كه اگر با معاویه صلح نمی كردم، شیعه یی روی زمین باز



[ صفحه 26]



نمی ماند [9] .


[1] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 45- 44.

[2] بحار ج 20 ص 368- 367.

[3] بحار ج 20 ص 350.

[4] سيره ي ابن هشام ج 4 ص 317.

[5] بحار ج 20 ص 368.

[6] سيره ي ابن هشام ج 4 ص 322.

[7] بحار ج 20 ص 345.

[8] بحار ج 20 ص 368.

[9] بحار ج 44 ص 1.